مَجنون تو اَم و با هیچکَسَم میل سُخن نیست
دلآرام
هر که دلارام دید از دلش آرام رفت
چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت
یاد تو میرفت و ما عاشق و بیدل بدیم
پرده برانداختی کار به اتمام رفت
ماه نتابد به روز چیست که در خانه تافت
سرو نروید به بام کیست که بر بام رفت
مشعلهای برفروخت پرتو خورشید عشق
خرمن خاصان بسوخت خانگه عام رفت
عارف مجموع را در پس دیوار صبر
طاقت صبرش نبود ننگ شد و نام رفت
گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی
حاصل عمر آن دمست باقی ایام رفت
هر که هوایی نپخت یا به فراقی نسوخت
آخر عمر از جهان چون برود خام رفت
ما قدم از سر کنیم در طلب دوستان
راه به جایی نبرد هر که به اقدام رفت
همت سعدی به عشق میل نکردی ولی
سنگ قبر آرزو
آسمان چشم او آیینه کیست
آن که چون آیینه با من روبرو بود
درد و نفرین درد و نفرین بر سفر باد
سرنوشت این جدایی دست او بود
آه. . . گریه مکن که سرنوشت گر مرا از تو جدا کرد
عاقبت دلهای ما با غم هم آشنا کرد
با غم هم آشنا کرد چهره اش آیینه کیست
آن که با من روبرو بود درد ونفرین بر سفر
این گناه از دست او بود این گناه از دست او بود
ای شکسته خاطر من روزگارت شادمان باد
ای درخت پر گل من نو بهارت ارغوان باد
ای دلت خورشید خندان سینه تاریک من
سنگ قبر آرزو بود سنگ قبر آرزو بود
آنچه کردی با دل من قصه سنگ و سبو بود
من گلی پژمرده بودم گر تو را صد رنگ و بو بود
ای دلت خورشید خندان سینه تاریک من
سنگ قبر آرزو بود سنگ قبر آرزو بود
ای شکسته خاطر من روزگارت شادمان باد
ای درخت پر گل من نو بهارت ارغوان باد
ای دلت خورشید خندان سینه تاریک من
سنگِ قبر آرزو بود سنگ قبر آرزو بود
آنچه کردی با دل من قصه سنگ و سبو بود
من گلی پژمرده بودم گر تو را صد رنگ و بو بود
ای دلت خورشید خندان سینه تاریک من
سنگِ قبر آرزو بود سنگ قبر آرزو بود
مَجنون تو اَم و با هیچکَسَم میل سُخن نیست
چه شــــد
چه شد که بار دگر یاد آشنا کردی
چه شد که شیوه ی بیگانگی رها کردی
به قهر رفتن و جور و جفا شعار تو بود
چه شد که بر سر مهر آمدی وفا کردی
منم که جور و جفا دیدم و وفا کردم
تویی که مهر و وفا دیدی و جفا کردی
بیا که چشم تو تا شرم و ناز دارد کس
نپرسد از تو که این ماجرا چرا کردی
بیا که چشم تو تا شرم و ناز دارد کس
نپرسد از تو که این ماجرا چرا کردی
بیا که با همه نامهربانیت ای ماه
خوش آمدی و گل آوردی و صفا کردی
اگرچه کار جهان بر مراد ما نشود
بیا که کار جهان بر مراد ما کردی
بیا که چشم تو تا شرم و ناز دارد کس
نپرسد از تو که این ماجرا چرا کردی
بیا که چشم تو تا شرم و ناز دارد کس
نپرسد از تو که این ماجرا چرا کردی
بیا که چشم تو تا شرم و ناز دارد کس
نپرسد از تو که این ماجرا چرا کردی
بیا که چشم تو تا شرم و ناز دارد کس
نپرسد از تو که این ماجرا چرا کردی
شهریار
گیــــسو
به قربون صدای عشق و گیسوی بد اقبالش
دِلُم از مُو (من) بریده بی هوا افتاده دنبالش
به دست امن یار من پرنده اعتماد میکرد
شنیدن صداش انگار عمر منو زیاد میکرد
مثال قاصدک توو باد نکنه بی دفا(ع)س(ت) یارم
نمیومد به چشماش خُب(خواب) یعنی الان کجاس(ت) یارم
نصیبم از رخ ماهش به جز بغض غروبی نیست
دریغا بخت ما انگار امانت دار خوبی نیست
حسود به ما شبیخون زد، دل بی کس دل تنها
دیگه این یادگاری رو نمیشه پس گرفت از ما
بگو طعنه زدن(د) مردم دل بی صاحب مارو
یه دم طاقت نمیاورد کسی مصائب مارو
نپرسیدم که اون چشما ادامه ی کدوم دریاس(ت)
قسم به اون نگاه مست قیامت توو همین دنیاس(ت)
به دست امن یار من پرنده اعتماد میکرد
شنیدن صداش انگار عمر منو زیاد میکرد
مثال قاصدک توو باد نکنه بی دفا(ع)س(ت) یارم
نمیومد به چشماش خُب(خواب) یعنی الان کجاس(ت) یارم
شاعر : مونا برزویی
لیلـــی و مجنــون
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی
ولی دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
شعر از: مرتضی عبداللهی
منبع: آسمونی
تو در مسافت بارانی
تو در مسافت بارانی و غم درشکه ای از اشک است
و اشک شیهه کوتاهی من و تو آخورمان مرگ است
از این درشکه بیا پایین تو نیز شیهه بکش گاهی
بتاز گله اکسیژن و راه مال رویی چیزی به سمت پنجره پیدا کن هوای حبس نفسگیر است
بتاخت قفل مرا وا کن بتاز ای که پر از راهی
منم که لک لک غمگینی به روی دودکشت هستم منم که ماهی دریای بلند موی مشت هستم
منم که طعمه قلابم مرا شکار کن ای ماهی
منم شکار شکارم کن سپس ببوس و بچرخانم
سپس بچرخ و ببوسانم
سپس چه کار چه کارم کن
چه کار هرچه تو میخواهی ست
بخواه آن چه که میخواهی
آهای بینی سربالا از این درشکه بیا پایین به من بچسب همین الان مرا ببوس همین حالا
که زندگی دو سه نخ کام است و عمر سرفه ی کوتاهی
حسین صفا
آخـــــرین رویـــــــا
برگرد عاشق ترین همدرد آخر چگونه از خیالت بگذرم برگرد و غمگینم مکن
شب ها ای آخرین رویا من بی تو از رویای خود تنهاترم تنها تر از اینم مکن
مرا بگیر آتشم بزنو جان بده به منو در سپیده جان روشن باش
مرا ببین ای که بی تو منم بی تو میشکنم ای تمام جهان با من باش
♫ ♫ ♫ ♫
شمع توام تو ببین در اشک من بنشین ای روشنای جهان رو سوی سایه مکنبی من مرا به سفر از گریه ام مگذر ای بی تو من نگران از من گلایه مکن
مرا بگیر آتشم بزنو جان بده به منو در سپیده جان روشن باش
مرا ببین ای که بی تو منم بی تو میشکنم ای تمام جهان با من باش
تیتراژ پایانی مجموعه تلویزیونی زیرپای مادر
با صدای علی زند وکیلی
با نام آخرین رویا
ترانه سرا : محمدسعید میرزایی آهنگسازی و تنظیم: علیرضا افکاری
حــوّای مــن
از عطر تو حوای من تموم زندگیم پره حسم بهت فراتر از تصوره تصوره
جنگیدم با دنیا جنگیدم سر کسی که حقمه که حقمه
حقمه به عشق تو به عشق تو بریدم از بریدم از همه
دنیا عوض شده برام از اون شبی که دیدمت بی خستگی یه عمره که دارم با عشق ادامه میدمت
تنها برای تو بسم با عشق شدی همه کسم خوبم با تو خوبم به خنده های تو قسم
♫ ♫ ♫ ♫
برای هم شدیم دنیا چیکاره بوده که دلش نخواد خدا کنه تا جون دارم اون روزی که تو نیستی نیاد
چه حال خوبیه حال هردومون فقط تا آخرش همینجوری بمون
چه حال خوبیه این که کنارمی دار و ندارتم دار و ندارمی
دنیا عوض شده برام از اون شبی که دیدمت بی خستگی یه عمره که دارم با عشق ادامه میدمت
تنها برای تو بسم با عشق شدی همه کسم خوبم با تو خوبم به خنده های تو قسم
دلبـــــاخته
حالت چشمات
تو آخرین لحظه
چیزی به من حالی نکرد
دل به تو بستم
هیشکی مثل تو
پشت منو خالی نکرد
می دونم یه روز شاید
ازم بگذری راحت
منو فراموش کنی
من باهات حرف دارم
پای دلم بشین باید
حرف منم گوش کنی
...
دلباخته ام
این حس لعنتی داره می کشتم
تویی که اینجا نیستی و
منی که تنهایی نمی شه عادتم
...
این عاشقیه
خواستن هر روز تو دیونگیه
میدونم آخر یه روز
تموم شهر میگن که این روانیه
مگه بیشتر از این
میشه کسی رو دوست داشت
رو احساسم بهت
نمیشه قیمت گذاشت
کی شبیه منه ، برای تو
که تا آخر بجنگه ، به پای تو
من وابسته حرفای هر روزت شدم
ببین به خاطرت ، حتی گذشتم از خودم
کی شبیه توئه ، بگو به من
من و اول بکش بعد ، دل بکن
زیــــبای بـــی تــاب
یه طرف من و این تنهایی یه طرف تو و اون زیبایی داری ساده شکستم میدی
تویی که منو بد فهمیدی منو جوری که هستم کاش میدیدی
حالا که خودتم دلتنگی بگو داری با کی میجنگی منو دیدی و راه کج کردی
شایدم با خودت لج کردی که دیگه نمیخوای به من برگردی
مغرور جذاب زیبای بیتاب دیوونه بازی در نیار طاقت ندارم
بازم نگام کن فکری برام کن من به ندیدن چشات عادت ندارم
مغرور جذاب زیبای بیتاب دیوونه بازی در نیار طاقت ندارم
بازم نگام کن فکری برام کن من به ندیدن چشات عادت ندارم
یه طرف من و این حال بد یه طرف تو و ترسی ممتد هر دو با خودمون بد کردیم
هردومون خیلی تغییر کردیم جوونیم با حسرت پیر کردیم
چه حقیقتی تو این درده که علاقمو بیشتر کرده من که از خودمم دل کندم
شکل گریه شده لبخندم واسه چی به تو و این عشق پابندم
مغرور جذاب زیبای بی تاب دیوونه بازی در نیار طاقت ندارم
بازم نگام کن فکری برام کن من به ندیدن چشات عادت ندارم
مغرور جذاب زیبای بیتاب دیوونه بازی در نیار طاقت ندارم
بازم نگام کن فکری برام کن من به ندیدن چشات عادت ندارم
فریـــــــاد رَس
جانا به جز از عشق تو دیگر هوسم نیست / سوگند خورم من که به جای تو کسم نیست
امروز منم عاشق بی مونس و بی یار / فریاد همی خواهم و فریاد رسم نیست
فریاد همی خواهم و فریاد رسم نیست
در عشق نمیدانم درمان دل خویش / خواهم که کنم صبر ولی دست رسم نیست
خواهم که به شادی نفسی با تو برآرم / از تنگ دلی جانا جای نفسم نیست
از تنگ دلی جانا جای نفسم نیست
...بی روی تو گل های چمن خار شمارند / در گلشن وصل تو غم از خار و خسم نیست
هر شب به سر کوی تو آیم من بی دل / آری صنما محنت عشق تو بسم نیست
در عشق نمیدانم درمان دل خویش / خواهم که کنم صبر ولی دست رسم نیست
خواهم که به شادی نفسی با تو برآرم / از تنگ دلی جانا جای نفسم نیست
از تنگ دلی جانا جای نفسم نیست
دلبَـــــر
بستد دل و دین از من از من دل و دین بستد کافر نکند چندین چندین نکند کافر
دو رخ چو قمر دارد دارد چو قمر دو رخ عنبر ز قمر رسته رسته ز قمر عنبر
چشمش ببرد دل ها دل ها ببرد چشمش باور نکند خلق آن خلق آن نکند باور
حیران شده و عاجز عاجز شده و حیران بتگر ز رخش چون بت چون بت ز رخش بتگر
دلبر صنمی شیرین شیرین صنمی دلبر آذر به دلم بر زد بر زد به دلم آذر
عاشق شده ام بر وی بر وی شده ام عاشق یکسر دل من او برد برد او دل من یکسر
دلبر صنمی شیرین شیرین صنمی دلبر آذر به دلم بر زد بر زد به دلم آذر
عاشق شده ام بر وی بر وی شده ام عاشق یکسر دل من او برد برد او دل من یکسر
نالم ز رخش دائم دائم ز رخش نالم داور ندهد دادم دادم ندهد داور
مست صنم و چندین چندین صنما مسته می خور به طرب با من با من به طرب می خور
منت به سرم بر نه بر نه به سرم منت ساغر به کفم بر نه بر نه به کفم ساغر
رفته به سفر یارم یارم به سفر رفته ای در چه کنم تنها تنها چه کنم ای در
دلبر صنمی شیرین شیرین صنمی دلبر آذر به دلم بر نه بر نه به دلم آذر
عاشق شده ام بر وی بر وی شده ام عاشق یکسر دل من او برد برد او دل من یکسر
دلبر صنمی شیرین شیرین صنمی دلبر آذر به دلم بر زد بر زد به دلم آذر
عاشق شده ام بر وی بر وی شده ام عاشق یکسر دل من او برد برد او دل من یکسر
منسوب به نظامی
شِیــــدایی
در رهت جان بدهم پا به خطر ها برهم از سر و سامان برهم لب تر کن
به همون شیوه که با ناز رساندی تو بیا و عطش قلب مرا بیشتر کن
عاشقت هستم و این عشق گرفت عالم را از تو دارم همه خوشبختی و اقبالم را
به کدام شیوه به تو شرح دهم حالم را تا که هر ثانیه تحویل کنی سالم را
آنقدر عاشقت هستم که حواسم پرت است به تو جان میدهم این قید بدون شرط است
غیر تو هیچ کسی پیله ی من را نشکست
غیر تو هیچ کسی دور من انگاری نیست غیر تو در تن من حس دگر جاری نیست
تو خودت خوبی وگرنه به تو اصراری نیست
...
من که بیمار توام عاشق و شیدای توام از منه خسته پرستاری کن
هر دعایی بکنم حاجت دلخواه تویی ای همه کاره ی قلبم آمدم کاری کن
عاشقت هستم و این عشق گرفت عالم را از تو دارم همه خوشبختی و اقبالم را
به کدام شیوه به تو شرح دهم حالم را تا که هر ثانیه تحویل کنی سالم را
آنقدر عاشقت هستم که حواسم پرت است به تو جان میدهم این قید بدون شرط است
غیر تو هیچ کسی پیله ی من را نشکست
غیر تو هیچ کسی دور من انگاری نیست غیر تو در تن من حس دگر جاری نیست
تو خودت خوبی وگرنه به تو اصراری نیست
مَجنون تو اَم و با هیچکَسَم میل سُخن نیست
مَســـــتی
شرابی خوردم از دستِ عزیزِ رفته از دستی
نمی دانم چه نوشیدم ، که سیرَم کرده از هستی
خودم مست و، غزل مست و، تمام واژه ها مَستند
ببین شوریده ای امشب ، عجب اُعجوبه ای هستی
عجب اُعجوبه ای هستی
به ساز من که میرقصی، قیامت می کنی به به
چه طوفانی به پا کردی، چه تَن نازی چه سرمستی
چه تَن نازی چه سرمستی
زمین مست و ، زمان مست و ، جهانی مَست شعرم شد
بنازم دلبریهایت ببین الحق که تَردستی
فلانی فرق بسیار است میان مَستی و مستی
قضاوت کار هر کس نیست ، به هر مستی نگو پستی
تظاهر میکنی اما ، تو هم از دید من مستی
اگر پاکیزه تر بودی ، به شعرم دل نمیبستی
خودم مست و، غزل مست و، تمام واژه ها مَستند
عزیزم معصیت کردی ، به مُشتی مست پیوستی
به مُشتی مست پیوستی
به سازِ من که میرقصی ، قیامت میکنی بَه بَه
چه طوفانی به پا کردی ، چه طنازی چه سرمستی
چه طنازی چه سرمستی
زمین مست و ، زمان مست و ، جهانی مَست شعرم شد
بنازم دلبریهایت ببین الحق که تَردستی
شاعر : محمدرضا نظری